کاش دراین رمضان لایق دیدارشوم
سحری بانظر لطف توبیدار شوم
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان
تاکه هم سفره تو لحظه افطارشوم
کاش دراین رمضان لایق دیدارشوم
سحری بانظر لطف توبیدار شوم
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان
تاکه هم سفره تو لحظه افطارشوم
تا صدای خمپاره رو شنید اومد تو سنگرما
هی بلند فریاد می زند "امدادگر امدادگر برانکارد"
بهش گفتم چیه مؤمن چرا بیخودی شلوغش میکنی
همش چندتا زخمه آروم باش چیزی نشده
بجای اینکه اون منو آرومم کنه من داشتم آرومش می کردم
خون زیادی از من رفته بود برام یه مقدار آب آورد
یه نگاه بهش کردم گفتم مؤمن
توهیچ رساله ای ننوشته تیر وترکش اگه بخوری روزه ت باطل میشه
تا افطار چیزی نمونده بذار بعد اذون
باتعجب درحالیکه خیلی آروم شده بود نگام میکرد
براش این شعر وخوندم "آه ای شهادت العجل .."
خندید وگفت :بیچاره احتمالا یکی ازاون ترکش ها به سرش خورده
تا بندگی از یادت نرود...
اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا، مصمم امابی خیال،
متواضع اما سربلند، مهربان اما جدی،
سبز اما بی ریا، عاشق اما عاقل
به قول یکی از رفقا تنوع ازما انتخاب ازشما
والله منم نه رصدخانه کارمی کنم نه نجوم خوندم
نه تلسکوب دارم
وچند نقطه....