سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان

 

بیایید آدم شویم 

در این سراچه ناهموار 

در این شلوغی خلوت 

در این لحظه بی بازگشت

عقربه های ساعت شنی هم گریه می کند

خسته است ازدفن آرزوهای طولانی 

از رویاهای بی فایده ایام جوانی 

بیایید آدم شویم 



نگاهم کرد
صدایم زد
ز دردم خوب بود آگاه
و در گوشم چنین فرمود :
همیشه با تو بودم بندهء گمراه



سلام ای مرد 

من هم از نسل توام 

یادگاری های من 

ترکش های در جان تنست

آقا اصلا این تحفه ناقابل 

بهانه ای برای ممتحن است 

هرچند ران ملخی نزد سلیمان بردن 

از مور ضعیفی هنر است

اسباب مزاحمت گشتیم باز 

آقا این تحفه ناقبل ما گرچه کم است

دستم نمی رسید بیش از این 

این هم وصیت پدر مفقود الاثر است 



شرط هوا داریّ ماشیدایی وشوریدگیت 

گریار ما خواهی شدن شوریده وشیدا بیا 

"سر قول شهادتم هستم "

بچه ها انگار بوی شب های روضه می آید 

بوی دستانم مادرم زهرا بوی چای روضه می آید

تو گر آب در دست داری زمین بگذار

من قاب نگاهت را خریدارم

اصلا تو خودت گلستانی

این دسته گل را که من به آب داده ام

چرا تحمل می کنی  

 



خدا اجازه ،می خواهم شهید بشم 

دست های خالیم ببین

بی پروبالیم ببین 

یعنی میشه 

یعنی باور کنم "شهادت افسانه نیست"

تو این قفس افتادم از نفس

بازرگانی هم نیست که پیغام من مرا

به پرنده ای آزاد از قفس برساند

یا شهید 

وقتی دلم از زندگی سیره 

وقتی دل آدم ها شبیه قیره 

احساس میکنم  غریبم 

شبیه کبوتری گمگشته بر بام های شهر 

پرستوها که محلم نکردند

رفتم هم لانه  با گنجشک هاشوم 

نشدکه نشد 

 حالا دوباره آرزو می کنم 

خدا إجازه هست ؟

"خدایا شهیدم کن "

 

 





مطالب قدیمی تر » « مطالب جدیدتر