مش قربانعلی شیرمرد ی از گلیه مردهای شمال بود و
مسئول چادر تدارکات هروقت می رفتم پیشش یه چایی
بهم می داد وبا لهجه زیبای خودش می گفت:بیا پسرجان بیا این چایی رو بخور تازه دمه
سرحال بشی ،ولی حالاآدم های امروزی وقتی خسته می شن چون قربانعلی نیست که بهشون
چایی بده از اون چیز های دیگه می خوردند
نمی دونم اشکال از کجاست
از مش قربانعلی هاست که دیگه چایی نمی دند؟
یااز اهالی حوالی ناکجاآباد شهر ودیار ماست که دیگه چاییدوست ندارند ؟
خلاصه کنم ای کاش سادگی ها ماندگار بود
ولی چون خود دنیا پست ونافرجامه
همه چیزهای دنیایی هم همین خصوصیت رو دارند و زود تمام میشند