خواندمت به ساحل خونین قسم به پرستوهای بی آشیانه قسم وچقدر التماست کردم مرا نبردی باخودت که اکنون گرفتار امواج طوفان

شده ام پرپر شدی میان ساحل چشمانم قرارما این نبود که تنهابروی  دلم تنگ شده برای عطر چفیه ات لاک پشتی ام که آرزوی پرواز داشت چه می شد که در مرداب دلم مستاجر مرغابی ها می شدم امان از این قنوت ها که گرفتم وشکرش را هنوز بدهکارم دردم میگیرد که بیایم وبه شمع بزنم خودم را وپروانه صفت بمیرم حیف این بال وپر که تو دادی به من چه کنم در باغ بازاست آسمان برای پروازاست  هوا در هوا بی خدایی می کنم کمی مرا باطعم خودت آشنا کن شهید..........