دم سرد زمستانی ات مانع جوشش اشک چشمانم شد وآه می کشم تورا بی نهایت فقط. چقدر من از تو دورم یاتوازمن دوری؟همیشه جای سوال بود برای من حالا که بی طهارت کوچه گرد شبهای نحس دوری شده ام قدری می فهمم فراق تورا هرچند هنوزهم علامتی دارد آزارم می دهد وآن تعجب است باآن نقطه ترسناک سنگینش . ناله ام را خواستم طوری پنهانش کنم دیدم اما سینه ام آتشفشانی دیگراست زخم های زبانشان برای من ازخم های قلب نامهربان تو دردناک تر است هرچه داشتم در زمستان وجودت دفن شد بی قراری می کنم تاشاید آید آن بهاری که من انتظارش می کشم دامنش را سخت می گیرم وبا او خواهم گریخت ازاین گسل تاریک عیمق دنیایی .