قدیم ها دلم شبه دانه های انار صدانه می شدم شبیه دانه های خونینن سینه اش ولی حالا که بر
لب ساحل انتظارطلوع خورشید رامیکشم دلم شبیه سنگ ریزه ها صدانه می شود اصلا خودت از سنگریزه ها
بپرس به تو خواهند گفت ماجرا چیست ودلیل دلشوره هایم را از ساحل بپرس نه ربطی به آب دریاندارد
اصلا کسی نمی داند که چه دردی می کشم می خواهم شنا کنم به سوی تو ولی این جماعت
گفتگو میکنند می ترسم خیس شوم نه آب از خواب های رویایی ازخجلت بی تونفس کشیدن
فضای سنگین زمانه اصلا بجز مدرنیته شدن به جیز دیگری نمی اندیشد لاجرم فی الجله باید گفت مضروفش نیز درگیر مادیات عالم وجود
دارد دست وپامیزند من نیز بددست پامی زنم اصلا اگردستم رانگیری غرق می شوم غرق در خودم در پستی
وکوچ می باید کرد از خود ومرزبودن باید گذشت چه مبارک هجرتی وباقیام برای صعود شاید بتوان فریاد زد "من می آیم"تونیزبیا