منوی اصلی
لینک دوستان

                                                                                                                                                        خواندمت به ساحل خونین قسم به پرستوهای بی آشیانه قسم وچقدر التماست کردم مرا نبردی باخودت که اکنون گرفتار امواج طوفان

شده ام پرپر شدی میان ساحل چشمانم قرارما این نبود که تنهابروی  دلم تنگ شده برای عطر چفیه ات لاک پشتی ام که آرزوی پرواز داشت چه می شد که در مرداب دلم مستاجر مرغابی ها می شدم امان از این قنوت ها که گرفتم وشکرش را هنوز بدهکارم دردم میگیرد که بیایم وبه شمع بزنم خودم را وپروانه صفت بمیرم حیف این بال وپر که تو دادی به من چه کنم در باغ بازاست آسمان برای پروازاست  هوا در هوا بی خدایی می کنم کمی مرا باطعم خودت آشنا کن شهید..........



ای کاش آنقدر بغض می کردم تامیمردم  باهم می رفتیم

 وتنها نمی ماندم /طعنه ها وسخره ها ،تحقیر ها وملامت ها ،زخم زبان ها نیش وکنایه ها آنقدر خورده ام که سیرم سیرم ازنگاه تو ،تویی که 

رفتی  وباعزت شدی ومنی که ماندم و.....هجاهایم همه تصریع شده "واژه واژه" شدم تا واژگون نشوم ولی شدم عاقبت سد دلم فرو ریخت 

دیگر فراموشت کردم تا همه خاطرات تنهایی ام پاک شود به کوچه ای رسیده بودم که بن بست بود ولی پرواز را نیاموخته بود وگرفتار دام زمینیان شدم 

ولی راضیم چه می شود کرد هر آنچه می شد شما کردید ولی ما پاسداری نکردیم امروز این نمایش های قدرت به پاس عشق بازی های شما بپاست

وپرچم آزادی به خون شما منقّش وملوّن است ای کاش ها شده مایه آبروریزی واما واگر هاشده غزل وداع خداحافظی 

خداحافظی با ارزش ها آرمان ها حماسه های شما /فاتحه می خوانم برمزار مردگان متحرک هزاره سوم ونسل چهارم خودمان آلبوم هایشان پراست از...

گوشی هایشان چه نواهایی 

تیپ وقیافه هایشان هم شهدایی ...

بس است دلت همین قدر خون شد کافی است 

خواستم کمی دورباه غیرتیتان کنم که شاید برای قیام  برخاستید ..



عجب عیاری داری ایل و تباری داری گفتن خزونه رفتنت عجب بهاری داری

توقاب عکسی ولی باز عجب وقاری داری 

گفتم مامان، بابا کجاست ؟

مگفت مسافر میاد 

عجب قراری داری 

چرا بابا تو قاب عکس زندونیه 

همه مگن بابای تو 

پیش خدامهمونیه

هنوز توگوشمه صداش  

همون صدای باصفاش 

مگفت به من یواش یواش 

............

بابا هنوز منتظرم 

کی میشه زنگ آخرم 

میای بابا دنبال من 

.....



چیزی شبیه همین برای مقدم تو فراهم است مارا ببخش چه کنیم که اسباب مهمان نوازی ما کم است یوسف

زهرا چاه های نفسمان چیزی کم از سیاه چال ندارد بیا ما نابرادری های پیمان شکنیم هرچند گرگ خو وشاید درنده تریم بیا تو ولی نیا که مننظریم

وگم ترین شعله با چراغ آبادی نه شوق دیدنت که هرنفس نسیم باخودش صدای یار می دهد وکمترین تراوش غم از میان آرزو در این بهانه است

ولی بیا ولی نیا............... 



لبیک گویان تامل می کنم همچنان که تو تحملم می کنی  در شوره زار دلم فقط بلور نمک می بینی چون رسم نمک خوردن ونمکدان شکستن را خوب آموخته ام اندکی را راه ورسم سربازی مرابیاموز تا در پادگان لشکرعاشقان دکه دار عشق توباشم نسخه ام را تو بپیچ طبیب حبیب طبع که مزگان تو اسیر یاقوت های تبسم لاله گونه ات هنوز به دام صیادان در طوبره فریاد العجل وادرکنی ها موّاج ترین امواج خروشان دل طوفانی ام شده بازلالی خودت بگو از زوال این سایه های شوم خفاش های شب الغوث یا سیدی مرد نشده ام هنوز خلّصنی های مرا شنیده ای بس است باز هم واردحریم مکذبان شده ام تا پروا نکنیم پر  وا نخواهیم کرد وتا بندگی وغلامی نکنیم تابندگی نخواهیم کردپس کمی اللهم الرزقنی لیاقت تا حماقت نکنم واسیر بندهای سیاه چال نفس خبیث خود نشویم ... .........





مطالب قدیمی تر » « مطالب جدیدتر